گفت و گو با استاد معرفت

پدیدآورمحمدهادی معرفت

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیمشیت الهی

share 1596 بازدید
گفت و گو با استاد معرفت

* پژوهشهاى قرآنى: با تشكر از پذيرش اين گفت وگو، سخن را با اين پرسش آغار مى كنيم كه اصولاً نگاه صحيح به دين، چگونه نگاهى است؟ آيا مى توان ازدين انتظار داشت كه به همه پرسشهاى ما پاسخ دهد؟

استاد معرفت: اين كه گفته مى شود (قرآن به تمام پرسشها وخواسته ها پاسخ مى دهد) اگر منظور اين است كه قرآن درتمام زمينه ها ديدگاه وبيان دارد و طرحى ارائه داده است، اين سخن، نه تنها مبالغه آميز، بلكه شعار محض است و چنين انتظارى ازقرآن ـ به عقيده من ـ بيهوده است، زيرا اساساً قرآن كتاب هدايت است و هدايت به اين است كه انسان چگونه با سلامت و سعادت زندگى كند. اما سعادتى كه دين تأمين مى كند، منظور ازآن، تجمل و رفاه و آسايشهاى مادى و قصر و ماشين نيست. هدف اسلام، ساختن جامعه سالم است و البته عدالت اجتماعى يكى از اهداف اسلام و شرط سلامت جامعه مى باشد.
سعادتى كه اسلام، عهده دار تأمين آن است، سعادت اخروى ومعنوى است، يعنى فرض كنيد ساير موجودات هم يك كمالى دارند، درعالم نباتات، يك درخت سيب به كمال خود مى رسد و آن اين است كه ثمر مى دهد. همچنين درعالم جماد و حيوان. اما عالم انسان چيزى فراتر از اينهاست. كمالات ساير موجودات، منتهى به فنا مى شود، ولى كمال انسان اين گونه نيست. انسان در مسيرى قدم گذاشته كه مسير جاودانگى است (خلقتم للبقاء لا للفناء).
پس هرچيزى كه در رابطه با سلامت و سعادت معنوى و روحى و اخلاقى انسان باشد، در برنامه ها واهداف قرآن قرار دارد، ولى اين كه با چه وسيله اى مسافرت كنيم، با ماشين يا هواپيما ويا … پرسشى نيست كه پاسخش را قرآن عهده دار باشد. بلى ! قرآن همين اندازه به انسان يادآورى كرده است كه توان بشر و امكانات طبيعت فراخ است واو مى تواند با تصرف درطبيعت، آن را مسخر خود سازد و به عنوان خليفة اللّه در آن حكم براند (سخّرلكم ما فى السموات وما فى الارض).
همين كه خداوند، انسان را توانمند و خردورز وكاوشگر آفريده واز طرف ديگر ميدان تأثير پذيرى را در طبيعت گشوده خود كافى است كه او به طرف سازندگى دنيوى حركت كند و ديگر لازم نبوده است تا خداوند، فرمول شيمى يا مسايل رياضى را توضيح دهد.
كسانى مى گويند، قرآن براى همه چيز طرح دارد، ولى من وتو نمى فهميم! اين جمله يعنى چه! قرآن براى ما است و به زبان ما است، آن را مى فهميم، چطور همه چيز را گفته است. قرآن رسالت بيان چگونه زيستن انسانى و اخلاقى ومعنوى ومعرفت الهى را بر عهده دارد ودراين زمينه همه چيز را گفته است، نه در همه زمينه هاى علمى و تجربى. اصول حقايق در قرآن آمده و تفصيل آن در سنت پيامبر اكرم و بيان عترت. اسلام اصول را بيان كرده، مثلاً مى گويد بايد مدل اجتماعى برجامعه حاكم باشد، اين يك اصل است.
من جا دارد به قصه رستم فرخزاد درجنگ قادسيه اشاره كنم كه از نمايندگان لشگر اسلام جويا شد كه به چه انگيزه اى قصه جنگ كرده اند؟ اين داستان در تاريخ طبرى وابن اثير نقل شده است. آنها گفتند ما آمده ايم، براى بسط عدالت در زمين. خداوند، انسان را آزاد آفريده (لاتكن عبداً لغيرك و قد خلقك اللّه حرّاً) انسان در هر شرايطى آزاد آفريده شده است. انسان براى خواسته هاى ديگران خلق نشده تا مورد استثمار يك عده از اغنيا قرار گيرد. انسان حق انتخاب و اختيار دارد.
به رستم گفتند كه طاغوت شما غل و زنجير بر دستهاى شما گذارده، ما آمده ايم تا اين زنجيرها را برداريم و به شما حق انتخاب بدهيم، واگر تو همين جا به ما تعهد بدهى كه خودت اين كار را بكنى ما از همين جا يك قدم به جلو نخواهيم گذارد. ما طمع در زمين كسى نداريم. فقط آمده ايم انسانها را آزاد كنيم.
اسلام روى اصول حاكميت عدل تأكيد مى كند. اين عدل، عدل اقتصادى و فرهنگى و ساير شؤون زندگى است و تك بعدى نيست. قرآن مى فرمايد در تمام اين ابعاد، بايد عدالت اجرا شود. اصلى ديگر داريم به نام حاكميت نظم، يعنى بايد درجامعه نظم حاكم باشد. عدل را دركنار آزادى گذارده از اين رو آزادى مرز پيدا مى كند. اسلام مى گويد تصرفات انسان هم بايد نظم پيدا كند.
اسلام اين اصول را به صورت كلى مطرح مى كند. اينها براى اين است كه انسانها درجامعه با سلامت زندگى كنند. اين سلامت و اين نظم درجامعه، عدل است، اما چگونه پيدا شود؟ اين را قرآن به مردم واگذار كرده است. بدين جهت اگر بخواهيم تشكيلاتى به نام دولت ايجاد كنيم، ديگر معنى ندارد كه به سراغ شرع برويم و بپرسيم آيا 15 وزير بايد داشته باشيم يا كم تر يا بيش تر؟ اين ديگر مربوط به شرع نيست.
از بنده سؤال شد ما رهبر مى خواهيم براى چه كار؟ من گفتم اين مربوط به نظم داخلى است، براى ايجاد نظم، بايد يك رهبر ويك رئيس جمهور… داشته باشيم البته با مطالعه انجام شده است (فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه) ما مطالعه كرديم در نظامهايى كه درجوامع مختلف هست، ديديم آن نظام و سازمان كه با وضع ما وحال ما مطابقت دارد اين نظام است، اين تشخيص فعلى ماست ولذا همين نگرش هم قابل تغيير است.
پيامبر دو كار اساسى كرد، يكى تشكيل امت و دولت كه يك كار سياسى بود، اما براساس نظام آن وقت. يعنى در آن زمان و درآن جوّى كه جامعه اسلامى به وجود آمد، نحوه نظم، چگونه بود؟ پيامبر، آن را مراعات كرد. اگر بخواهيم دولت يا امت تشكيل دهيم، يا تشكيلاتى براى سازماندهى به وضع جامعه تدارك ببينيم، معنى ندارد بگوييم، حضرت امير(ع) چه كار كرده است؟ ايشان براساس مقتضيات زمان خودش اين كار را كرده وما بايد طبق مقتضيات زمان خودمان عمل كنيم. به تعبير ديگر اصول ارزشى را شريعت بيان مى كند، ولى روشهاى اجرايى و ساختارى ـ اجتماعى برعهده مردم است.

* پژوهشهاى قرآنى: كسانى چنين القا مى كنند كه به هرحال رهنمودهاى شريعت نيز زمانى و تأثريافته از فرهنگ اجتماعى خاص است! و پيشرفتهاى علمى انسان، ممكن است جايگزين نياز او به رهنمودها و اصول دين شود؟

استاد معرفت: اين مسأله كه انسان يك وقتى از شرع بى نياز شود، حرف گمراه كننده اى است، زيرا اگر اسلام از ابتدا مى خواست در جزئيات نيز دخالت بكند، اين حرف درست بود. اسلام از روز نخست هم در جزئيات دخالت نمى كرد. يعنى آرايش جنگى كه پيامبر مى داد، به وحى مربوط نبود؟ آرايشهاى جنگى را طبق آرايش مرسوم آن زمان تنظيم مى كرد و هيچ چيز آن مربوط به شرع نبود. بدين جهت پيامبر همواره مى فرمود: (أشيروا إليّ فانكم أعرف منّى بدنياكم).
واما اين كه بگوييم، اسلام، اصولى دارد كه بايد حاكم برهر نظم و ساماندهى باشد، اين اصل هيچ گاه پايان نمى پذيرد و براى ابديت بايد رعايت شود. ما چگونه وكِى مى توانيم از اصول آزادى انسان، عدالت، حريت، چشم بپوشيم! يعنى در يك وقت عقل بشر به اينجا برسد كه مراعات عدل اجتماعى ديگر لازم نيست!
دراينجا مسأله اى مطرح است كه اخيراً برخى نويسنده ها مطرح كرده اند وآن اين است كه ما اگر بگوييم، همه دنيا بر باطل اند وتمام مكتب ها و اديان در اشتباه اند، جز مسلمانان، و در مسلمانها فقط شيعه اثناعشرى و از اين ميان فقط اصوليون، معنايش اين است كه در مبارزه بين خدا و شيطان، شيطان پيروز شده است، زيرا اكثريت جامعه انسانى راه شيطان را پيموده اند. با اين كه خداوند مى فرمايد: (كتب اللّه لأغلبنّ أنا و رسلي… ) از سوى ديگر خداوند فرموده است: (ان كيد الشيطان كان ضعيفاً).
حقيقت اين است كه مسأله به عكس است، به جهت اين كه الآن آنچه بر جهان بشريت حاكم است، تعاليم انبياء است، زيرا خداوند مى فرمايد: (وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبيّ إلا إذا تمنّى ألقى الشيطان فى أمنيّته… ) اين آيه مى گويد همه پيامبران آرزويى داشتند. آرزوى پيامبران چه بوده؟ آرزوى يك دانشجو و يك تاجر موفقيت در كارشان است؟ اما اگر گفتيم يك پيامبر آرزويى دارد، آن آرزو چه مى تواند باشد؟ پيامبر، بما انّه نبيّ، هدفش اين است كه شريعتى كه آورده هم گسترش يابد و هم تداوم داشته باشد و شريعت او حاكم شود (ليظهره على الدين كله… ) اين هدف هر پيامبرى است. شيطان سعى مى كند، جلو اين هدف را بگيرد يا از گسترش يا تداوم آن جلوگيرى كند، اما نمى تواند، چون كيد او ضعيف است. تعاليم انبياء، هم با سرعت گسترش پيدا مى كند وهم براى هميشه تداوم دارد. الآن در تمام جهان، مسئله حق، آزاد بودن انسان، حق انتخاب، عدالت اجتماعى و زشتى ظلم براى همگان شناخته شده است. آيا كسى هست كه اينها را قبول نداشته باشد، يا همه اين اصول را پذيرفته اند؟ اين كه عمل نكرده اند مسئله ديگرى است. انبياء آمدند تا به بشريت بقبولانند ودراين كار موفق شدن
د و الآن آنچه برجهان حاكم است، تعاليم انبياء است. پس ما اگر بگوييم، از شرع بى نيازيم و بشر راه خود را پيدا كرده! بايد گفت كدام راه؟ راهى جدا ازاين تعاليم، يا راهى درسايه اين تعاليم؟ اگر اين راه در سايه اين تعاليم انبياء است، پس نياز انسان به شرع و دين، لايزال هست، پس اين كه بشريت به خودش واگذار شود، پذيرفته نيست. بلى امور جزئيه و تنظيمات داخلى از روز اول، همه به خودش واگذار بوده و براى هميشه هم به خودش واگذار خواهد بود، اما از رهنمود شرع هيچ گاه بى نياز نبوده و نيست.
شخصى از امام صادق(ع) سؤال مى كند، لباس مورد پسند اسلام كدام است، تا من آن را بپوشم؟ امام مى فرمايد: اسلام، راجع به نحوه لباس نظرى ندارد. آن گاه مى فرمايد: (خيرلباس كل زمان لباس اهله); يعنى دين، دخالت در شؤون دنيوى مردم، به اين معنى نمى كند. بلى اسلام مى گويد: لباست را بايد ازحلال تهيه كنى، بايد پاكيزه باشى وحتى شخصى از امام سؤال مى كند كه من ده دست لباس دارم، آيا اين اسراف است؟ امام مى فرمايند: نه. عرض مى كند، پس اسراف چيست؟ ايشان مى فرمايد: اسراف اين است كه لباس بيرون و درون خانه ات يكى باشد.
به هرحال، اسلام درجزئيات دخالت نمى كند، اما يك سرى اصول ارائه داده است و بشر ازاين رهنمودها كه جنبه اصولى دارد، بى بهره نخواهد بود.

* پژوهشهاى قرآنى: شما مى فرماييد قرآن به بيان كليات پرداخته، بشر نيز كه امروز خودش به اين كليات رسيده و آنها را باور كرده است. ازاين رو معناى نيازنداشتن بشر به قرآن و شرع، همين نيست كه بشر ديگر در بيان ضرورت آن كليات و چگونگى پياده كردن آن كليات، نياز به شرع ندارد وخودش به آنها رسيده است؟

آية الله معرفت: ما مسأله اى داريم به نام ختم نبوت، يعنى ديگر نياز به فرستادن پيامبر نيست، اما اين به معناى ختم شريعت نيست. زيرا شريعت، يعنى يك سرى اصول كه به بشريت عرضه شده كه بايد تا هميشه به آنها عمل كند. مثلاً حقوق بشر كه به وسيله اصولى ثابت است، حال اگر بگوييم بشر فهميد و باورش شد، اين به معناى استغناى او از آنهاست يا اين كه آن را پذيرفته اند و عمل بر طبق آن را به عهده گرفته اند.
قرآن مى فرمايد: (هدى للمتقين)، يعنى اين كتاب هدايت براى متقين است. تقوا در فارسى يعنى پروا، و پروا يعنى تعهد. يعنى انسانى كه فكر مى كند، انسان است و تعهد دارد، اين چنين انسانى بايد پاى تعهدش بايستد و تا آن زمان كه پاى آن ايستاده و ملتزم به آن است، جداى از شرع نيست؟ پس شرع، هيچ گاه خاتميت نمى يابد، يعنى هيچ وقت نمى شود گفت كه ازاين تعهدى كه داده ايد، آزاد هستيد.
منظور از حاكميت دين و تداوم آن، يك سرى ازتعهدات است كه بشر بدانها پايبند شده است، يعنى وجدان و فطرتش نمى گذارد ازآن اصول سرپيچى كند، نه اين كه ما به گردن او گذاشته باشيم (لااكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغيّ). اين تعهداتى كه داده براساس فطرت اوست، خود او به خودش اجازه عدول ازآن را نمى دهد.
ازجمله مسائلى كه شريعت برآن اصرار دارد، فراموش نكردن خداوند در زندگى است، يعنى هميشه خود را در محضر خداوند بداند. اين از اساسى ترين تعاليم است. وهمين باور، انسان را متعالى مى سازد، زيرا وقتى اين باور در او وجود داشته باشد، پاك انديش و پاك رفتار و پاك گفتار خواهد بود. وهمين، معناى حاكميت دين وجاودانگى دين است واين معنى هيچ گاه پايان نمى يابد.
حضرت امير(ع) درنهج البلاغه مى فرمايد: خداوند انبياء را پى درپى فرستاد، تا گنجينه هاى عقول را استخراج كنند. اين در نهاد بشر بوده كه حَسَن را از قبيح تشخيص دهد، اما بشر همواره اسير دو ديو سركش است، يكى شهوت و ديگرى غضب كه اين دو، منشأ جاذبه و دافعه در انسان هستند. جايگاه عقل، كنترل اين دو نيرو است تا در محدوده خودشان عمل كنند. اگر انسان از روز نخست به دست همين نيروى جاذبه ودافعه، آن هم بدون كنترل، رها مى شد، درآن صورت، مسأله كرامت انسانى كه هدف است، از بين مى رفت. پيامبران براى كمك رساندن به عقل و انديشه انسان آمده اند.
در قرآن، نخستين چيزى كه مطرح شده ايمان به غيب است (الذين يؤمنون بالغيب) اين غيب اشاره به غيب خاصى نيست، بعضى آن را به حضرت مهدى(ع) و قيامت و… تفسير مى كنند. اينها نيست. حتى به خدا هم تفسير نمى شود، بلكه خود اين كه ما فقط براى اين زندگى آفريده نشده ايم، زندگى ديگرى نيز هست كه ما رهسپار آنجا هستيم، غيب است.
(وبالآخرة هم يوقنون) براى چه مطرح شده است. براى اين است كه به انسان بگويد، نبايد همت و فطرت را محدود به اين دنيا ومنافع زود گذر آن كنى، بلكه فراتر بينديش و آن مرحله فراتر، غيب است، زيرا اكنون ديده نمى شود. اگر ايمان به غيب وآخرت و اعتقاد به دين از ميان برود، انسان وجامعه انسانى گرفتار شهوت و غضب شده وگام از قلمرو انسانيت بيرون مى گذارند.
در همين اواخر، پارلمان آمريكا تصويب كرد كه كاربرد سلاحهاى هسته اى در مواقع لازم، قانونى است. چيزى كه بشريت اكنون تلاش مى كند تا به كلى از بين برود، قانونى شده است. اين به جهت اين است كه انسان به خودش واگذار شده است.
در قرآن آمده است: (وآتاكم من كلّ ما سألتموه)، يعنى اصلاً ما اين شريعت را فرستاديم، چون خود شما تقاضا كرديد. عرضه بدون تقاضا حكيمانه نيست. اگر در نهاد بشريت، تقاضا براى شريعت نبود، خداوند اصلاً پيامبران را نمى فرستاد. وانسان تا انسان است، اسير اين نيروهاست و تا انسان است، نياز به اين كمك دارد. و مقصود از نياز به دين و شريعت، همين است. بنابراين پيامبران نيامده اند تا حرف تازه اى بزنند، بلكه آمده اند تا همان چيزى را كه عقل مى گويد، بگويند. منتهى عقل، به تنهايى ازپس اين كار برنمى آيد، انبيا كمك مى كنند، و چون اين دو دست به دست هم دادند، مى توانند انسان را معتدل سازند. واين كمك وهميارى براى ايجاد تعادل در خط مشى و روش انسان هميشه برقرار است.
اگر نيروى جاذبه و دافعه در انسان نباشد، حركت در زندگى توقف پيدا مى كند و اساساً حركت درزندگى براساس همين خواسته ها است، اما اين خواسته ها بايد مرز داشته باشد واين مرز را درمرحله نخست، عقل و وجدان و فطرت انسان تعيين مى كند. وبيان دين نيز تأييد و تأكيد همين باورهاى عقلانى و فطرى است، پيام دين براى عقل سليم، روشن ومفهوم است.

* پژوهشهاى قرآنى: اگر پيام انبيا تا اين اندازه براى عقل و فطرت آشناست، پس انبيا چه نيازى به آوردن معجزه براى اثبات حقانيت خود داشته اند؟

آية الله معرفت: معجزات انبيا به عنوان يك وسيله تبليغى نيست. اين معجزات، جنبه دفاعى دارد نه تبليغى. (المعجزة ضرورة دفاعية و ليست ضرورة دعائية). سرّ آن اين است كه انبياء، مطلبى را كه مطرح مى كنند، آن قدر حق و روشن است كه نياز به استدلال ندارد، جز آن كه معاندان وكسانى كه حق را به صلاح منافع خود نمى بينند و فكر مى كنند كه اجراى عدالت وحق به مصلحت شان نيست، مقاومت مى كنند، آن وقت چه بسا نمى گذارند نداى حق به گوش مردم برسد و شمشير به كار مى برند.
معجزه به كسى ارائه مى شود كه مى آيد و تشكيك مى كند كه اين پيامبر نيست، اين پيام را از عالم غيب نياورده است. (وان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا)، يعنى شما اگر درشك هستيد. معجزه آنجا مطرح است. اگر به صدر اسلام مراجعه كنيد، مى بينيد تمام آنها كه به اسلام گرويدند، هيچ كدام به خاطر معجزه نبوده است، اينها دنبال حق مى گشتند اينجا يافتند.
مثال روشن آن زمان خود ماست. زمانى كه امام (رحمة اللّه عليه) اين حركت را آغاز كردند واين دعوت را برمردم عرضه كردند، مردم لبّيك گفتند. آيا حق يافتند يا كوركورانه لبيك گفتند؟ امام چيزى را مى گفت كه همه مردم مى دانستند حق مى گويد. انبيا همه اين گونه اند. انبيا چيزى را مى گويند كه حق است و همه بالفطره مى گويند، لبيك. پس نيازى به معجزه ندارد.
بنا بر اين باز هم نتيجه مى گيريم كه پيامبران نيامده اند چيز تازه اى بگويند. آمده اند يارى كنند. آمده اند اندوخته هاى فطرت انسان را برانگيزند. آمده اند گوشزد كنند كه تو انسان هستى، فراموش نكن كه تو انسانى، همين و بس! (ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم)، يعنى انسان اگر خدا را فراموش كرد، يعنى در زندگى او خدا حضور نداشت، همه ارزشها مورد غفلت قرار مى گيرد و از ياد مى رود. آن گاه، انسانى خواهد ماند با مشتى غرائز و انديشه شكم وشهوت و لذت كه چگونه سير شود، چگونه جفت گيرى كند و چگونه بخوابد و استراحت كند؟ همين و بس! آن وقت است كه انسان فراموش شده، انسانيت فراموش شده! انبيا آمده اند كه انسان، فراموش نكندكه انسان است.
اين سخن كه انسان نياز ندارد كسى به او تذكر بدهد، من فكر مى كنم كه اين شعار است، زيرا همين افرادى كه اين حرفها را زدند، خودشان يادشان رفته بود كه انسانند وكارهايى مى كردند خلاف انسانيت. به جامعه، مليت، عقايد و مبانى كشورشان خيانت كردند، زيرا انسان بودن را فراموش كرده بودند. امام حسين(ع) روز عاشورا همين حرف را به آنها زد. گفت، مسلمان اگر نيستيد، ولى عرب كه هستيد. خود عرب بودن يك سرى ضوابطى دارد درجامعه خودش. شما همينها را هم فراموش كرده ايد.
اين تذكرات هميشه براى انسان ضرورى است وخداوند به پيامبر مى فرمايد: (إنّما أنت مذكّر لست عليهم بمصيطر); تو تذكر دهنده اى، پيغمبر يعنى تذكر دهنده و اصلاً اسم قرآن، ذكر است. و ذكر، بر مطلق شريعت اطلاق شده است.

* پژوهشهاى قرآنى: اگر كسى در عمل به دستورات انبياء پايبند باشد، ولى معتقد باشد كه دين، طريقيت دارد و موضوعيت ندارد، يا اگر كسى تمام آنچه را كه پيامبران گفته اند انجام داد، اما پيامبران را هيچ كاره دانست، تنها همان مذكّر به حساب آورد و هيچ شأن ديگرى براى آنان قائل نبود، آيا اين كافى است؟ واعمالش از نظر شرع صحيح است؟

آية الله معرفت: شما يك وقت از فقه صحبت مى كنيد. فقه ضوابطى دارد. فرض كنيد كسى كه به پيامبر دشنام داد، فقه مى گويد او را بايد كشت. يا اگر زنا با محرم كرد يا سرقت كرد، بايد مجازات شود. فقه، قانون است و قانون هميشه خشك است و كار به اين ندارد كه رابطه شما با خدا چگونه است. مى گويد، شما عملى كرده ايد كه قانوناً بايد حكم بر شما جارى شود. اين آقا كافر است، نجس است، اين فقه است. ما بحث ازاين نمى كنيم. موضوع مورد نظر ما اين است كه چه كسى به اصل انسانيت و سعادت رسيده است و چگونه مى رسد يا نمى رسد. شما مى گوييد، اين آدم به حكم برخى فقها نجس است. اين حكم فقهى و وضعى است، اما اگر بين خود و خدا توبه كرده وملتزم به اين شده كه متعبّد باشد و در صراط انسانيت قدم بردارد، شما نمى توانى بگويى اين ناجى نيست.
برخى مى گويند شما شيعه ها مى گوييد ما ناجى هستيم و ديگران ناجى نيستند و بهشت ازآن ما است وشما جهنمى هستيد. من مى گويم چرا بين مبحث بهشت و جهنم و حساب انسان بودن خلط مى كنيد. ما چه مى دانيم خداوند روز قيامت با مردم چه مى كند. ما چه مى دانيم خداوند روز قيامت انيشتين را كجا مى برد؟ تو اينجا نشستى مى گويى او چون يهودى بود،به جهنم مى رود. از كجا اين حرف را مى زنى، چه كسى اين حرف را به تو گفته است؟ تو مى گويى او كافر است و نجس. كافر و نجس بودن به اصطلاح فقها است وتو هرچه دلت خواست بگو، اما اگر او نيتش پاك باشد، اگرخدا را پذيرفته باشد، قيامت را پذيرفته باشد، اگر براى انسان دوستى، خود را به مشقت انداخته و خدمتى به بشريت كرده، پس اين يك نيت پاك دارد و حركت او درهمان راستايى است كه خدا خواسته، زيرا خدا انسان را به عنوان خليفه مطرح كرده است، كسى كه مى تواند نيروهاى طبيعت را دراختيار بگيرد و ازآن بهره ببرد و توانسته چنين خدمتى به بشر بكند، شما ازكجا مى دانى يك اين چنين شخصى دركنارمعاويه قرار گيرد!
درخصال صدوق درباب عدد ثمانيه روايتى است از امام صادق(ع) كه مى فرمايد: بهشت داراى هشت در است. يكى، مربوط به انبيا و اوصيا است. يكى مربوط به اوليا و صالحين است. پنج درِ ديگر ازآنِ مؤمنان راستين است. درِ هشتم مخصوص كسانى است كه حق ستيز نباشند. اين معنايش اين است كه (وانّ جندنا لهم الغالبون). اين همان پيروزى انبيا است. يعنى فقط ابوسفيان و ابوجهل به جهنم مى روند. حق ستيز، كسى است كه حق را بشناسد و با آن دشمنى كند (عرف الحق و عاند الحق). يك بودايى در آسياى دور به آن راهى رفته است كه بودا به او نشان داده كه خيرخواه باش، كارنيك انجام بده، به مردم آزار نرسان، اسلام هم به گوش او نخورده و برايش تبيين نشده و مقابله با حق نكرده، ما به چه مناسبت بگوييم او جهنمى است! اصلاً اگر او پيش ابوجهل برود، ظلم است، زيرا او حق را يافت و ستيز كرد، امّا اين نه. اين روايت، مسأله را براى ما روشن كرده است.
مسأله حق و باطل دركار نيست، مسأله خطا وصواب است; يعنى اختلافى كه بين ما مسلمانان و ديگران است، اين نيست كه ما بر حقيم وشما بر باطليد. نه، مسأله اين است كه ما بر صوابيم وشما برخطاهستيد. يعنى شما راه را گم كرده ايد. در سوره حمد هم مى گويد: (إهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين أنعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولا الضالين).
(أنعمت عليهم) كسانى هستند كه راه را يافته اند و روى همان راه حركت مى كنند. اينها مورد عنايت حق هستند. مغضوب، كسانى اند كه حق را يافته اند و عناد ورزيده اند. (ضالّ) كسانى اند كه راه را پيدا نكرده اند و سرگردانند.
شما دريك كويرى هستيد و راه را يافته ايد و حركت مى كنيد يك عده گم شده اند، شما به آنها مى گوييد، راه را گم كرده ايد، بياييد. مى بينيد كه او خيال مى كند شما خودتان راه را گم كرده ايد، ازاين رو هركدام به راه خود مى رويد. آنچه دراينجا مطرح است، خطا و صواب است. شما نمى توانيد به او بگوييد تو بر باطلى، بايد بگوييد تو خطا مى روى! وقتى كه خطا مى رود، يعنى جاهل است وجاهل نيز معذور است.
من در ابتداى طلبگى دنبال شناخت مصداق جاهل قاصر مى گشتم. اما اكنون مى بينم، جاهل قاصر، كسى است كه راه را اشتباه رفته و فكر مى كند درست مى رود كه حتى درحوزه هاى علميه خودمان هم هست. الآن دنيا پر ازجاهل قاصر است. به اين صورت،مسأله خيلى عوض مى شود. اين بينش، سبب مى شود كه ما با كسانى كه خلاف مى روند با ديد دشمنى نگاه نكنيم. الآن يك سنى و يك شيعه با ديد دشمنى به يكديگر نگاه مى كنند، چون مسأله را از زاويه حق و باطل نگاه مى كنند، درحالى كه اگر مسأله خطا و صواب را مطرح كرده بودند يك حس ترحم در آنها ايجاد مى شد. يعنى تو كه به گمان خودت راه را يافته اى، حس ترحم در تو ايجاد مى شد براى او كه نيافته است، اما اگر حق و باطل را پيش كشيدى، او مى شود حق ستيز، آن وقت است كه بايد با او مقابله كنى.
بنابراين بايد زاويه نگاه خودمان را تصحيح كنيم. هركسى كه جز ما مى انديشد، ازهمان ابتدا و بى تأمّل او را حق ستيز به شمار نياوريم، بلكه بيش تر انسانها اگر حق را بشناسند، تسليم حق مى شوند واگر راه ديگر مى روند، هنوز به شناخت لازم نرسيده اند.

* پژوهشهاى قرآنى: به هرحال آيا ماهيت دين، علاوه بر عمل، شامل اعتقاد به اين مسائل نيز مى شود يا خير؟ آيا اعتقاد به اين مسائل جزء ماهيت دين هست يا نه؟ و آيا حقيقت دين عقيده وعمل است، يا عمل تنها است!

استاد معرفت: دين، يك سرى باورها است كه به دنبال آن يك سرى عملها هستند و بايد باشند (الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريّة). ما مى گوييم كسانى كه اين باورها را به گونه صحيح به دست آورده باشند وآن اعمال صالحه را نيز درست به دست آورده باشند كه از قبيل (يحسبون انهم يحسنون صنعاً) نباشند، به آن كمال نهايى مى رسند.
اينجا پرسشى مطرح است كه آيا راه براى يافتن باورهاى حق و كارهاى شايسته راستين، بازاست يا خير؟
ما مدعى هستيم كه بلى امكان آن هست; يعنى اسلام، حقايق را مكشوف بيان نموده و راه عمل صالح را به گونه اى بسيار واضح مطرح كرده است وآنهايى كه نتوانسته اند راه را پيدا كنند، يا خودشان آن را نخواسته اند، يا تبليغات سوء برآنها اثر گذارده است و سرگردان شده اند.
زمانى كه پيامبرمى گويد: (على مع الحق والحق مع على، يدور حيث ما دار) پيامبر چه مى خواهد بگويد؟ غيرازاين است كه مى گويد: على را الگو قرار دهيد. يعنى اسلام اگر بخواهد صورت تجسمى پيدا كند، يعنى انسانيت و عدالت و شرف و همه اين چيزها كه هدف اسلام است، اگر بخواهد در قامت يك انسان، ظهور و بروز پيدا كند، آن انسان على است. وقتى پيامبر مى گويد: (انا مدينة العلم و على بابها) مى خواهد بگويد: (ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه) و (لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة) يا اگر در قرآن داريم: (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول) در تمام اينها هرچه مى خواهيد، به سراغ على برويد. راه رانشان داده است. حال عده اى نفعشان دراين نبوده است كه به طرف او بروند! يا روى تبليغات سوء يا چيز ديگر!
ما مى خواهيم مدعى شويم كه يك حق ثابت داريم. حق، تكثر ندارد و راه يافتن حق را هم خداوند روشن نموده است. امام صادق(ع) مى فرمايد: (أبى اللّه ان يجعل الحق باطلاً… أبى اللّه أن يجعل الباطل حقّاً… ) يعنى حق، پيوسته روشن است، حق خودنماست، باطل نيز خودنماست. پس از آن حضرت مى فرمايد: (لولم يكن هذا هكذا، ما عرف حقّ من باطل ابداً)، يعنى اگر شناخت حق از باطل، فطرى نبود، معيار ديگرى براى سنجيدن وجدا كردن و تشخيص حق از باطل وجود نداشت. با كدام معيار مى توانيد حق را از باطل جدا كنيد، جز با فطرت! امام صادق(ع) مى خواهد بفرمايد، جدايى حق از باطل از فطريات است ازقضاياى ضروريّه است. يكى از قضاياى ضروريّه فطريات است. منتهى گاهى از اوقات، محيط، جامعه، خانواده، سياست و… باطل را برمردم تحميل كرده اند، يا نپذيرفتن حق را برمردم تحميل كرده اند. من معتقدم كه جوّ و محيط جوامع به گونه اى است كه بر بيش تر افراد، كج روى تحميل شده است واگر فضاى جامعه ها در زمينه هاى فرهنگى، اخلاقى، اقتصادى، و… متعادل باشد، بشر با گرايش فطرى خود، متمايل به حق و مشتاق حقيقت است.

مقالات مشابه

الدين في منطق القرآن

نام نشریهالأضواء

نام نویسندهمحمد الخلیلی

تعريف دين

نام نشریهكلام اسلامی

نام نویسندهاحمد بهشتی

دين در بستر ديدگاه‏ها

نام نشریهفصلنامه معرفت

نام نویسندهسیدحسین حسینی